پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

پانیذ مامان

امروز بعد از سالها دوباره تصمیم گرفتم بیام سراغ وبلاگ پانیذ جون امیدوارم بتونم ادامه بدم

بدون عنوان

    زندگی کن و لبخند بزن بخاطر آنهایی که با لبخندت زندگی میکنند به امیدت زنده هستند با  یادت خاطره میسازند نمیدانیم در زندگیت "بهترین"چگونه معنا میشود ما بهترین را برای عزیزترینمان آرزومندیم     ...
2 بهمن 1391

به تویی که دستهای کوچکت تمام دنیای من شده...

در دور دستها که خدا میان چشم هایت خانه کرده بود.....من، بی قرار منتظر آمدنت بودم و تو که انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان پنجره، پنجره، طنین آواز تو بود که انگار، گوش هایم جز تو نمی شنید خداوند تو را به من هدیه داد و من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه می پنداشتم نباشم نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شود، انگار آرامش بهشت را به چشم هایم می فرستی دست هایت که می چرخند و میان دست هایم پنهان می شوند....خنده هایت، که ریش می شوم و عاشق چشم هایت که عمق نگاهم را می کاود ومن که همیشه تو را کم دارم از داشته هایم دلتنگ که می شوم....انگار صدای گریه های توست....تنها نوازشی که مرا به خود فرو می برد تو فرشته ای یا نه......نمی دانم....
2 بهمن 1391

شیطنت های پانیذ

البته ناگفته نماند که تو خیلی شیطون نبودی خوب نگاه کن ببین چیزی از قلم نیوفته . به قول خودت کف دستت ماهی کشیدی اما فکر کنم دریای پر موج و خروشانی داری که ماهیت به این روز در اومده ...
2 بهمن 1391